پارت۲۰

ازمایشگاه از خط زمانی قبلی پیشرفته تر بود.دستگاه هایی که شاید نظریه ی خودم بودن ولی باید کار باهاشون رو یاد میگرفتم!
عجیب تر از همه اینکه هیچ کس نمیدونست که من به گذشته رفتم و خط زمانی رو عوض کردم.هیچ کس هیچ خاطره ای از مرگ شایان به یاد نداشت.
به حلقه ی طلایی رنگ توی دستم خیره شدم و لبخند زدم.مطمعن بودم دیگه مینویی در اینده وجود نداره که لباس عروس خونی به تن داشته باشه یا تیر خورده باشه.چون من الان ازدواج کرده بودم و کاملا زندم!

.........

(شایان)

_ازدواج با مینو اشتباه بود فرهاد.
عرض اتاقو طی میکردم و مدام درباره ی کار اشتباهم میگفتم.نباید با مینو ازدواج میکردم...فرهاد بی خیال جرعه ای از نوشیدنیشو خورد و گفت
_چه اشتباهی؟اتفاقا بهترین کارو کردی.
با خنده ی کثیف ناشی از مستی بیش از حدش ادامه داد
_اتفاقا دوبار سود کردی.هم ماموریت بهتر جلو میره...هم یه دختر خوشگل گیرت اومده...خدا شانس بده.
لیوانشو ازش گرفتم و محکم روی میز کوبیدم
_فرهاد لطفا خفه شو...بیشتر ازین نخور من حوصله ندارم از کف زمین جمعت کنم.
_خیل خب...
نمیدونستم میخوان سر مینو چه بلایی بیارن...اگه یه وقت...
حتی فگر کردن بهش حالمو بد میکرد.روبروی فرهاد نشستم و گفتم
_حالا فک کن ماشین زمانو گرفتیم...بعدش چی؟
فرهاد چشماشو مالید و گفت
_به تو چه؟
پوزخندی زدم و گفتم
_مطمعنم رئیس به تو هم نگفته نه؟
_ببین بچه...تو فقط کاری که بلدیو انجام بده بقیش به تو...ربطی...نداره...خب؟
عصبی بلند شدم و گوشیمو برداشتم و زدم بیرون.
نشستم تو ماشین که گوشیم زنگ خورد.مینو بود...جواب دادم و گفتم
_جانم؟
با مکث گفت
_سلام کجایی؟
_هیچی اومده بودم پیش بابا واسه کارای شرکت.تو چی؟
_من خونم.شام درست کردم.کی میای؟
شام؟مینو؟...توی این چند هفته خیلی کم پیش میومد که مینو شبا خونه باشه و باهم شام بخوریم...
با مِن و مِن گفتم
_عاااا...دارم میام الان اومدم بیرون از شرکت.
_منتظرتم.
گوشیو قطع کردم و چند لحظه رفتم تو فکر.
چیزی توی رفتار مینو تغییر کرده بود...
دیدگاه ها (۱۳)

پارت۲۱

پارت۲۲

پارت۱۹

پارت۱۸

فراتر از مدرسه

نام فیک: عشق مخفیPart: 31ویو ات*ات. چیزی نیست*ارومجی. مطمئنی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط